پیش‌مدیتیشن۱۵


2020.12.16

درود عزیزانم، کرایون هستم از خدمات مغناطیسی.

هر بار که ما به این مکان می‌آییم تا انرژیِ حلقه دوازده را تجربه کنیم و به این چنل‌ها (چنل‌های پیش از مدیتیشن) می‌رسیم، من به یاد تفاوت‌های امروز برخلافِ آنچه شاید ده سال پیش بود می افتم و این تفاوت، در توانمندی است .

کسانی از شما که چنل های مرا از آغاز مطالعه کرده‌اید یا متن رونویسی شده آنها را خوانده‌اید متوجه شده‌اید که در تمام این ۳۱ سال همیشه یک پس زمینه و تِم در پس پیام‌ها بوده است، و این پس زمینه و تم این‌است که: اگر این تغییرات به درستی شروع به روی دادن کنند و زمان بندیِ جابجایی مدار راس‌الاعتدالین به درستی انجام شود (در دسامبر 2012 انجام شد) -که ۳۶ سال پیش گفتیم که این اتفاق خواهد افتاد- و این تغییراتی که گفتیم اگر روی دهند که البته آنها رخ دادند، موجب می‌شود که «آگاهیِ» ژرف و قابل توجهی وارد این سیاره شود. ژرف و قابل توجه...

و تمام این‌ها شروع شده است. برخی از شما از آن آگاهید و برخی دیگر از شما که ممکن است بار اول باشد که چنل‌های مرا می‌شنوید در شگفت هستید که من دربارهٔ چه چیزی حرف می‌زنم!؟ اما تمام این سال‌ها من این را گفته‌ام که شما عمیقا عزیز و مورد عشق هستید. شما هرگز تنها نیستید. آمادهٔ تغییرات باشید.

چند سال پیش ما شروع کردیم به حرف زدن درباره یک عبارت به نامِ «نرمالِ جدید». امروزه این عبارت حتی در رسانه‌ها نیز استفاده می‌شود. اکنون آنان از این عبارت استفاده می‌کنند زیرا تازه شروع به درک و فهمیدن این موضوع کرده‌اند که چیزها قرار نیست دوباره به جایِ قبلِ خود بازگردند. اجازه دهید از شما بپرسم که اگر شما یک راز را افشا کنید، فرض کنیم آن راز، چیزی است که شما نمی‌خواهید به آن نگاهی بیاندازید زیرا بسیار بد و ناخوشایند است و شما این راز را می‌بینید و دیگران نیز می‌بینند. بگذارید از شما بپرسم آیا می‌توانید به عقب برگردید؟ می‌توانید آن راز را ندانید؟ آیا می‌توانید جایی در مغز خود بیابید تا آنچه را که دریافته‌اید را پاک کنید؟ اگر شما به یک سطح بالاتری از هوشیاری و آگاهی برسید آیا قادرید که به سوی ناآگاهی عقب‌گرد کنید؟

پاسخ این است: نه نمی‌توانید. این همان اتفاقی است که برای آگاهیِ شما، سیارهٔ شما، جامعهٔ شما، بدن شما، هوشیاریِ شما و برداشت و درکِ شما از آنچه در «آن بیرون» ممکن است باشد و همیشه بوده است، روی داده است. منظور من از «آن بیرون»چیست؟ منظور من دانشی است که همیشه وجود داشته، همیشه در دسترس بوده اما شما احساس کردید که این دانش متعلق به شما نیست یا شما اجازه استفاده از آن را ندارید.

بگذارید از شما این را بپرسم: هنگامی‌که شما در متون مذهبیِ خود می‌بینید که استادانِ گوناگون کارهای معجزه‌گون انجام می‌دهند و شما دربارهٔ آن می‌خوانید اولین برداشتِ شما چیست؟ ما بارِ آخر هفتهٔ پیش در چنلی به شما گفتیم که برداشت و آموزش شما این است که خدا بزرگ است. خدا خوب است. این کارهایی که استادان انجام دادند بدلیل این است که آنها بخشی از انرژیِ خدا بودند و این شگفت انگیز است. آیا این درک و برداشت را به خودتان هم نسبت دادید؟ آیا گفتید که: «خُب البته من نیز بخشی از انرژی خدا هستم و می‌توانم؟» و پاسخ این است: نه! شما این‌کار را نکردید. شما به این معجزات نگاه کردید و آنچه دیدید این بود که این از شما بسیار بعید است... اینطور نیست؟ کاملا و تماما از خودتان بعید دیدید که بتوانید چنین کارهایی کنید. باز هم می‌گویم این یک برداشت است...این یک آموخته است...و شما خودتان ذهن خود را چنین ساخته‌اید زیرا دیگران به شما چنین گفتند و شما با جریانِ این ذهنیت جامعه که «این معجزات متعلق به اساتید هستند» پیش رفتید...این معجزات را اساتید شما انجام دادند و آیا شما نیز می‌توانید چنین کنید؟ بعد چه؟ منطق بعدی شما چیست؟ آیا می‌گویید اگر آنها می‌توانند این‌کارها را انجام دهند و شما نمی‌توانید پس (به همین منظور) می‌خواهید که پیرو این اساتید باشید؟! و بله! البته که این اتفاق افتاد! این در سرتاسر جهان رخ داد و فقط در مورد یک استاد نبود، بلکه شما می‌توانید این موضوع را در تمام سیستم‌های معنوی و مذاهب و دکترین‌ها ببینید که یک فردی پیروانی دارد و معجزاتی را انجام داده و بسیار خردمند بوده، اما انسان‌های بسیار کمی به او نگریسته و گفته‌اند: «می دانی به نظر می‌رسد که این استاد ابزاری را در خود کشف کرده، ابزاری که در تصویرِ خدا ساخته شده، و معنایش این است که من هم می‌توانم...زیرا من هم در تصویر خدا ساخته شده‌ام! شاید بتوانم در محضرِ این استاد، این استاد خردمند و آگاه بنشینم و او بتواند به من ابزار بیشتری نشان دهد و من هم بتوانم کاری را که او انجام می‌دهد انجام دهم...» انسان‌های زیادی این‌گونه نبودند، اما اکنون چنین انسان‌هایی وجود دارند و این آن چیزی است که من به شما می‌گویم...

بار دیگر می‌گویم منظور و هدف از این چنل‌ها خارج شدن از پارادایم و الگویِ «چیزهای خوب متعلق به دیگری است و تو باید از آن دیگری پیروی کنی و امیدوار باشی که شاید برخی ازآنچه او دارد از طریق تماس یا ارتباط با او به تو منتقل شود!» به جای این تفکر که «تو نیز آن را داری!» است. و واقعا دارید. اگر شما بخواهید استادی را جستجو کنید، در موردش مطالعه کنید و بدستش بیاورید باید بدانید که «استادی» همیشه بخشی از تجربه انسانی بوده و هست. در حلقهٔ شفا، ما شروع به دادن اطلاعاتی به شما کردیم، چند هفته پیش در مورد ذات (اینِیت) و همکاری با آن حرف زدیم. ما همچنین به شما گفتیم که وقتی شما اراده و قصد برای شفا می‌کنید، یک انرژی ایجاد می‌شود، انرژی‌ای که تقریبا شبیه یادداشت‌های کوچکی است که روی هر سلول قرار می‌دهید، یادداشت‌هایی که حاوی این خبر است: «نگاه کنید او سرانجام دارد اینکار را انجام می‌دهد! نگاه کنید او سرانجام دارد این‌کار را انجام می‌دهد...!» و بعد شما اثر و نشانه‌هایی ناشی از همکاری بدنتان با این قصد و نیت خود برای شفا می‌گیرید. ما در این مورد حرف زده‌ایم. حالا بیایید این را به چنل هفته پیش تعمیم دهیم... اکنون کسانی هستند که می‌گویند: «خب من که هفته پیش در جلسهٔ حلقهٔ شفا شرکت نکرده بودم، و از موضوع چنل هفته پیش خبر ندارم حالا چه کنم!؟» خب اگر تو عضو ثبت‌نام کنندهٔ حلقه شفا هستی می‌توانی بازپخش آن را ببینی، همچنین همهٔ این چنل‌های پیش از مدیتیشنِ شفا مانند بقیهٔ چنل های من رایگان هستند و شما می‌توانید در سایت کرایون به آنها گوش کنید. آنچه هفته پیش به شما گفتم این بود که چطور باید فرآیند و پروسه‌ای که با حلقهٔ شفا شروع کردیم را ادامه دهید. و هر چهارشنبه به حلقهٔ دوازده بیایید و این‌کار را انجام دهید...شما قبلا این حرف را از من شنیده‌اید، مگر نه؟ یک مکتب و دکترین (مسیحیت) هست که به شما می‌گوید هر یکشنبه به ساختمانی (کلیسا) بیایید و گزارش دهید (اعتراف به گناهان در کلیسا!) و این‌کار و آن‌کار را انجام دهید و حتما هر یکشنبه برای عبادت به کلیسا بیایید. (این موضوع در سایر ادیان مانند اسلام و ادای نماز جمعه هم مشاهده می‌شود.)

اگر من هم به شما بگویم باید هر چهارشنبه بیایید و در حلقه شفا شرکت کنید دقیقا همانند قوانین آن مذاهب می‌شود و این (قوانینِ مذاهب و ادیان) چیزی نیست که من بخواهم به شما بگویم و آن را آموزش دهم. من به شما می‌گویم که آنچه روی می‌دهد در درون شماست. آن معبدی که هر هفته به درون آن می‌روید، درون شماست، همهٔ آنچه ما هر هفته بطور خلاصه درمورد آن می‌گوییم و دوباره خواهیم گفت درونِ خودِ شماست... شما باید این فرآیند و پروسه را ادامه دهید و منظور من از باید این است: « آن باید با خواستِ آزاد خودتان باشد و واقعا در مورد آن جدی باشید.» و سپس شما نوعی از فرآیند شفا را شروع می‌کنید که البته ممکن است این فرایند شفا را با مدیتیشن‌های شفای حلقه دوازده شروع کنید و یا اینکه خودتان به تنهایی بصورت کاملا شهودی آن را انجام دهید... اما اگر این این‌کار را با خواست و نیتِ خالص شروع کردید شما نمی‌روید پیِ کار خودتان و امیدوار باشید که شاید این فرآیند شفا عمل کند، بلکه شما این فرآیند شفا را پرورش می‌دهید. شما مدیر فرآیند خود هستید. شما همان کسی هستید که این فرآیند را شروع کرده است، شما همانی هستید که آن را تصور کرده است، همانی هستید که به سلول‌هایتان گفته‌اید که آن کار را انجام دهند. بنابراین همیشه باید ثبات و پیگیری در فرآیند شفا وجود داشته باشد. تقریبا مانند این است که بطور مداوم به سلول‌هایتان که همیشه در حال رشد، جوان‌سازی و تغییر هستند یادآوری کنید که فرآیند شفا را ادامه دهند و این فرآیند را آگاهانه و با هدفی که شما خواستار آن هستید ادامه دهید، مثلا شاید هدف شما نترسیدن در زندگی باشد، آگاهیِ نترسیدن...

برخی هستند که می‌گویند: «یک لحظه صبر کن! آیا واقعا نترسیدن موضوعی مرتبط با ساختار سلولی است؟» آه بله! هست!

از شما می‌خواهم بدانید که خیلی چیزها هست که خارج از حیطهٔ سیناپیس های مغز شما روی می‌دهد، خیلی چیزها هست که مربوط به خارج از حیطهٔ حافظهٔ آکاشیک شماست، همهٔ این‌ها و حتی یادآوری چیزهای معینی در ساختار سلولی شما وجود دارد که هنوز به شما نشان داده نشده است، و همهٔ خاطراتی که تا به اکنون داشته‌اید و اگر شما بترسید تک تک سلول‌های شما نیز می‌ترسند!

«کرایون! آیا می‌توانی این را ثابت کنی؟» کاملا! اگر شما از اینکه بیماری خاصی را بگیرید می‌ترسید پس حتما می‌گیرید! چه کسی با این ترس شما، با گرفتن بیماری همکاری می‌کند؟ تک تک سلول‌هایتان! آیا متوجه این ایده می‌شوید که «به هرچه فکر کنید همان می‌شوید»؟ افکار شما «دستورالعمل» هستند. اگر بترسید، تمامِ شما می‌ترسد. اگر شادمان و سرشار از لذت باشید، بدن شما از خنده به ارتعاش در می‌آید و تمامِ شما لبریز از لذت می‌شود. آیا این را می‌دانستید؟ پس هر آنچه هم اکنون برای شما روی می‌دهد بایستی یک تجربه در «تمامِ بدن» باشد. و اگر شما قصد دارید که به درونِ آن فرآیندِ زیبای شفا بروید، همان فرآیند زیبایی که ما شما را به آن بسیار تشویق و ترغیب می‌کنیم و درباره‌اش حرف می‌زنیم، پس «همه» بایستی در توافق و همراهی با این فرایند شفا باشند و منظورم از «همه»، تک تک ارگان‌ها و تک تک سلول‌های شماست.

«کرایون منظور تو این است که حتی وقتی می‌خواهم در طی شفا از شر چیزی (عادت، غم، ترس و...) خلاص شوم هم باید چنین باشد؟ غم و اندوه چطور؟» اجازه دهید چیزی به شما بگویم تا در موردش بیاندیشید: هر سلول در بدن شما همراه با شما غمگین می‌شود...شما می‌توانید آن را حس کنید، اینطور نیست؟ اگر اخیرا اتفاقی برایت افتاده و تو بخاطر آن غمگین هستی، بخاطر مادر، پدر، برادر، خواهر و...اگر بخاطر موضوعی شدیدا غمگینی، می‌دانی که تک تکِ سلول‌هایت نیز غمگین هستند. این همان چیزی است که من در موردش صحبت می‌کنم. پس شفا باید یک فرایند و پروسه در «تمام بدن» باشد. شفا از غم و اندوه و عزا، یا شفا از خشم و یا شاید داری تلاش می‌کنی که تغییری در روند پیر شدنت ایجاد کنی، همه این‌ها انجام خواهند شد اما تو باید در این‌کار مداومت و پیگیری و ثبات داشته باشی و تو مجبوری که هر روز به سلول‌هایت بگویی که قصد داری چه کنی و چه چیزی را شفا دهی...

شما بسیار به این روش عادت کرده‌اید که دکتر بگوید: «بفرمایید! این هم داروی شما!» و شما از دکتر می‌پرسید که: «تا کی باید این دارو را مصرف کنم؟» این الگو و پارادایمی است که شما به آن عادت کرده‌اید. برای شفا، برای درمان، برای احساس بهتر داشتن، قرصی را مصرف می‌کنید و سپس مصرف را طبق دستور پزشک متوقف می‌کنید و همه چیز به‌خوبی پیش می‌رود. اما این یکی متفاوت است. شما از پل می‌گذرید، به یک مکان و حالتِ فرابعدی وارد می‌شوید که غیر عادی است و هر روز به این کار ادامه می‌دهید و در آن مکان فرابعدی هر روز روی شفا کار می‌کنید و برای بقیه عمرتان به این کار ادامه می‌دهید.

برخی از شما می‌گویند: «کرایون این خیلی کار زیادی است!» بگذارید سوالی از شما بپرسم: چرا اینجا هستید؟ خدا هر روزِ عمرِ شما، هر دقیقه، هر لحظه، عاشق شماست، عشق و مراقبتی عظیم... خدا نمی‌خوابد اما شما می‌خوابید و هنگامی‌که که خوابید هر لحظه و هر روز عشق خدا برای شما وجود دارد و خدا هرگز نمی‌گوید: «می‌دانی! این خیلی کار زیادی است!! واقعا من مجبورم همیشه، هر لحظه، از زمانی که متولد می‌شوند این‌کار را انجام دهم و دائما عاشقشان باشم و از آنها مراقبت کنم!؟»

اما شما تا به این اندازه تحت مراقبت و توجه هستید. بنابراین ممکن است روزی بیدار شوی و با این فرایند شفا همکاری کنی و عاشقِ پروردگاری شوی که عاشق توست، هر لحظه، هر دقیقه، هرساعت... آیا این ارزشش را دارد؟ و پاسخ این است: بله! زیرا آنچه برای شما روی می‌دهد «شفا» است، شروعِ برپایی و استقرارِ صلح و آرامش، عدمِ نگرانی، یک چهرهٔ شادتر... و غم و اندوه شروع به محو شدن می‌کند و تو متوجه می‌شوی که ممکن است آن غم هنوز جایی در درون تو باشد اما اکنون تو توان مقابله با آن و کنترل آن را داری؛ تو می‌توانی این غم و اندوه را کنار بگذاری بجای اینکه اجازه دهی تمام لحظه‌های زندگیت را اشغال کند. من اکنون با کسی حرف می‌زنم که اینجاست و این پیام را می‌شنود یا می‌خواند...

این چنل و پیام امروز بود.

و این‌چنین است.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مدیتیشن۱۲۶

تعلیم دادن آکاش

مدیتیشن۱۲۱